جدول جو
جدول جو

معنی تأسیس کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تأسیس کردن
(یُ)
بنیاد کردن. بنیاد افکندن. بنا کردن. دایر کردن. تأسیس نهادن. برپا کردن. رجوع به تأسیس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَ قَ)
اقتدا کردن به پیشوای خود. (ناظم الاطباء). پیروی کردن. متابعت کردن. اعمال کسی را سرمشق قرار دادن. رجوع به تأسی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ظَ)
فرهختن و ادب آموختن و تربیت کردن و طریقۀ نیک آموختن، سیاست و تنبیه کردن. (ناظم الاطباء) ، در این بیت بمعنی منزه و پاک ساختن:
به آب اندام را تأدیب کردند
نیایش خانه را ترتیب کردند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ قَ ظَ)
پرداختن. ادا کردن. رجوع به تأدیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
استوار کردن. عمل تأکید. رجوع به تأکید شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یُ)
میان دو تن الفت دادن آنان، سازواری دادن دو چیز را با هم، فراهم آوردن کتاب. گرد آوردن مسائل علمی. کتاب نوشتن. رجوع به تألیف شود
لغت نامه دهخدا
(لَعْ عَ)
توقیف کردن مال بدهکار در مقابل طلب بستانکار. رجوع به تأمین مدعی به شود
لغت نامه دهخدا
(یَهَْ یَ هََ)
بیان کردن و شرح وتفسیر نمودن و ترجمه کردن. (ناظم الاطباء). توجیه. گرداندن کلمه یا سخن بدیگر معنی جز معنی ظاهر آن: و باشد که دشمنان تأویلی دگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83). سعی نکنم در شکست بهیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته و تأویل نکنم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 316). پس اگر بشکنم این بیعت را یا چیزی از آن... یا بگردانم کاری را از کارهای آن نهان یا آشکارا حیله کننده یا تأویل کننده یا معماآورنده یا کفاره دهنده، یا فروگذاشت کنم... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 318). یا معمایی در آنجا بکار برم یا کفاره دهم یا تأویل کنم و بزبان گویم خلاف آنچه در دل است... لازم باد بر من زیارت خانه خدا که در میان مکه است سی بار. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 319). رجوع بتأویل شود، تأویل کردن در مورد قرآن و احادیث. رجوع به تأویل شود:
کرده ای تأویل حرف بکر را
خویش را تأویل کن نی ذکر را
بر هوا تأویل قرآن میکنی
پست و کژ شد از تو معنی سنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تأیید. پشتیبانی کردن. نیرومند کردن. چیزی یا کسی را مؤید کردن. چیزی یا کسی را مورد تأیید قرار دادن. رجوع به تأیید شود
لغت نامه دهخدا
(یَسَ)
کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد، زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد، در وی پند کارگر افتاد:
کاین نوحۀ نوح واشک داوود
در یوسف تو نکرد تأثیر.
خاقانی.
رجوع به تأثیر شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
درنگ کردن. (ناظم الاطباء). دیر کردن. تأمل کردن:
خیر زاد تو است در طلبش
خیره خیره چرا کنی تأخیر.
ناصرخسرو.
ساعتی تأخیر کرد اندر شدن
بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن.
مولوی.
در شدن خرگوش بس تأخیر کرد
مکر رابا خویشتن تقریر کرد.
مولوی.
ملک گفت اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت دادمی. (گلستان).
باران نشاط اول این سال ببارید
ابر اینهمه تأخیر که کرد از پی آن کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
پایه گزاری کردن، بنیان گذاری کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
احداث کردن، دایر کردن، ایجاد کردن، به وجودآوردن، بنیاد کردن، پی افکندن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
لإنشاءً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
Establish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
établir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
להקים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
stabilire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
ก่อตั้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
основывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
gründen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
засновувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
założyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
建立
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
estabelecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
mendirikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
स्थापित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
establecer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
vestigen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
قائم کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
প্রতিষ্ঠা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
kuanzisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
설립하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تاسیس کردن
تصویر تاسیس کردن
設立する
دیکشنری فارسی به ژاپنی